سایه خیال

و متنفرم از تمام غروب هاي مهر
هس غربت
رنگ غم
و آخرين وعده ي صدايت
غروبي مهر ماهي . . . سایه خیال...

فصلی که مهر آغاز می شود

فصل رنگها

فصل و عاشقی 

پایان امتدادمان بود

و سر آغاز فصلی سرد

و من به خواب رفته ام

خوابی زمستانی

به درازای عمر . . . 

سایه خیال...

و تاريخ دوباره تكرار مي شود

در هر سالي كه ميگذرد

درهر روز و شب

درهر تولد

و اين ماييم كه جا مانده ايم

از خويشتن خويش

به تقدس هشتمين روز

بدور از هيچ هياهويي

و من دو باره متولد شدم

سایه خیال...

سالها بعد

تازه یادمون میاد

چه بهایی به خاطر دوست داشتنمون پرداختیم

بهایی به اندازه جوونی

بهایی به اندازه چند تار موی سیاه

و از همه بدتر

بهایی به اندازه تمام روز هایی که ندیدیمیش. . . 

سایه خیال...

هیران مانده ام

میان دو آتش

یکی به زیر خاکستر

یکی تازه شعله ور

نمی دانم کدامش حقیقی است

نمی دانم کدام می خواهم

سر در گم مانده ام اینجا

میان دیروز و فردا

نمی دانم کدام را بخواهم من

آنکه خاطرها دارد بسیار

یا اینکه تازه شد بیدار

سر در گم مانده ام من

میان دوست داشتنها

میان خیال و باور ها

حد میان واقعیت تا رو یا

سر در گم مانده ام بسیار

یکی در یابد این حال

من مات و مبهوت مانده ام بیدار. . . 

سایه خیال...

خسته ام خسته

به سان برگی جا مانده از پاییز

بر شاخه ای خشک

به سان گلی پژمرده 

در پشت پنجره ای بسته

به سان مسافری جا مانده

به سان عاشقی بی عشق

به سان شعر در برگی، مسافر باد

خسته ام خسته. . .

سایه خیال...

آمد

طوفانی از خیالت

روزها سرگردان در این رویای متلاطم

خدایا فانوشی نشان بده. . . 

سایه خیال...

امان از افکار و خیال

امان از جدال

امان از دود سیگار

آشوبی است اینجا

میان عقل و احساس

میان باور و رویا

میان گذشته،حال و آینده

میان شب و روز

راستی من کجای این دعوام. . . 

سایه خیال...

دوست داشتنت عذاب قشنگی است

من گناهکار

سالهات در جهنم چشمانت گیر افتاده ام. ⁦. .

سایه خیال...

من از پایان کدام قصه

شروع شده ام

بی نام،سرگشته

مات و مبهوب به سر آغاز وجود

گمشده ای در میان هزار و یک خیال

که فقط خیال خواهند ماند

قلم و کاغذی یارای خیال نیست

من در خیال آغاز شده ام. . . . 

سایه خیال...